دلنوشته زینبی
29 آبان 1395 توسط الهه مهدوي جو
آسمانِ اندوه های زینب (س)، آن روز، بارانی تند فرو ریخت و بذری که برادر، با نثار خون، در سرخ دشت کرب و بلا پاشیده بود درخت شد؛ خطبه! این بار، برادر بود که توفان را آرام کرد؛ از بام نیزه. و خواهر، با نگاه بر خورشید مشفق گونه که بر نیزه ها گل کرده بود، خطبه شکاند؛ چشم در چشم برادر: یک روز بر دوش پیامبر (ص) و دیگر روز بر نیزه مردمانی خیره سر، و بر لب گل نغمه های قرآن! آری! این سر برادر بود، آن هنگام که دسته دسته سنگ های غُراب فام، از بام های خانه پرواز می کردند و بر پیشانی بلند سپیده دمان گل انداخته بودند؛ و آن سوتر، خواهری که پرده محمل به یک سو می زد و با دیدن آن باغ پر از لاله، سر به چوبه محمل آشنا می ساخت.